از آنجا که باطری ها کهنه بود، استفاده ی زیادی از آنها نمی توانستیم بکنیم و همواره با کمبود باطری مواجه بودیم و حتی بعضی اوقات از نعمت شنیدن اخبار محروم می شدیم. ولی از آنجایی که خداوند همیشه ما را مورد لطف و عنایت خویش قرار می داد و می خواست که ارتباط مان با کشور خود قطع نشود، منبع تغذیه ی خوبی برایمان فراهم شد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات تیمسار آزاده خلبان محمدیوسف احمدبیگی است:

از الطاف الهی که در این مدت نصیب ما شده بود و من آن را چیزی جز «امداد غیبی» نمی دانم، داشتن رادیو بود که به وسیله ی آن روحیه بالا و خوب نگه داشته می شد. در جابه جایی که انجام شد و بچه های نیروی زمینی و انتظامی را از ما جدا کردند. قبل از رفتن از آنها خواستیم تا رادیو را برای ما بگذارند. زیرا آنها به اردوگاه می رفتند و بازدید بدنی می شدند. آنها قبول کردند و هنگام خداحافظی، یکی از آنها گفت که رادیو را در کیسه ی تاید جاسازی کرده است، متأسفانه از آن روز به بعد رادیو خراب شد و دیگر قابل استفاده نبود.

بچه ها از اینکه رادیو غیرقابل استفاده شده بود، بسیار رنج می بردند و در صدد بودند هر طور شده یک دستگاه رادیو به دست آوریم؛ اما لازم بود این کار خیلی دقیق و حساب شده انجام شود. یک روز سروان «رضا احمدی» یکی از خلبانان اف۴، که با چند نفر از بچه های گروهش برای آوردن دیگ غذا و کیسه های نان بیرون رفته بودند، در اتاق نگهبان ها چشم اش به رادیویی می افتد که از بالای تخت یکی از سربازها آویزان شده است. رضا موقعیت را مناسب تشخیص داده و تصمیم می گیرد رادیو را بردارد. او از دوستانش می خواهد نگهبان ها را سرگرم کنند و خودش درجلو همه، هنگام ورود به آسایشگاه به سراعت رادیو را برمی دارد و داخل شلوارش می اندازد.

رضا سراسیمه و هراسان داخل آسایشگاه شد و با دستپاچگی در حالی که به شلوارش اشاره می کرد به جناب محمودی گفت: «رادیو، رادیو» محمودی تا آمد بگوید، رادیو چی؟ ناخدا شفیعی که متوجه حرف رضا شده بود از جا برخاست، دست رضا را گرفت و به طرف توالت برد. رادیو از از شلوارش بیرون آورد و داخل پلاستیکی گذاشت و درون سوراخ بالای کاسه ی توالت جاسازی کرد.

دو ساعت از این ماجرا گذشت. ما مرتب اتاق نگهبان ها را زیرنظر داشتیم تا بفهمیم عکس العمل آنها نسبت به این قضیه چیست؛ اما هیچ چیز غیرعادی مشاهده نمی کردیم. البته می دانستیم نگهبانی که رادیو اش بوده شده، جرأت اینکه موضوع را با فرمانده اش در میان بگذارد، ندارد. زیرا اگر می گفت به علت سهل انگاری و عدم مواظبت از رادیو تنبیه سختی برایش در نظر گرفته می شد.

مخفیگاه رادیو با وجود آب و رطوبت، محل مناسبی نبود و هر لحظه احتمال خراب شدن اش می رفت. از این رو آن را از جای قبلی اش در آوردیم و در وسط یک بلوک سیمانی که زیر منبع سنگین آب قرار داشت، پنهان کردیم.

پس از گذشت چند روز آب ها از آسیاب افتاد و هیچ خبری نشد. (البته نگهبانی که رادیو اش ربوده شده بود مثل مرغ سر کنده آرام و قرار نداشت.) جناب محمودی مسئولیت رادیو را به خلبان هوانیروز «ابراهیم باباجانی» که از الکترونیک اطلاعاتی داشت، واگذار کرد. ایشان هم به حق در تمام مدت اسارت مان وظیفه اش را در حفظ و حراست از رادیو به نحو احسن انجام داد.

رادیو به دست آمده بود؛ اما هنوز یک مشکل اساسی وجود داشت و آن هم تعذیه ی باطری اش بود. برای رفع این مشکل تصمیم گرفتیم از باطری کهنه ی نگهبان ها استفاده کنیم. لذا آنها را زیر نظر داشتیم، هر وقت باطری های رادیوی خود را عوض می کردند و آنها را داخل سطل آشغال می انداختند، ما که برای خالی کردن زباله ها می رفتیم، دور از چشم آنها باطری ها را برمی داشتیم.
از آنجا که باطری ها کهنه بود، استفاده ی زیادی از آنها نمی توانستیم بکنیم و همواره با کمبود باطری مواجه بودیم و حتی بعضی اوقات از نعمت شنیدن اخبار محروم می شدیم. ولی از آنجایی که خداوند همیشه ما را مورد لطف و عنایت خویش قرار می داد و می خواست که ارتباط مان با کشور خود قطع نشود، منبع تغذیه ی  خوبی برایمان فراهم شد.

مدت زیادی بود درخواست ساعت کرده بودیم، ولی آنها امتناع می کردند. سرانجام اصرار ما مبنی بر اینکه ساعت لازم داریم تا اوقات شرعی را بدانیم و نماز روزه مان را سر وقت انجام دهیم، آنها را وادار کرد تا یک روز ساعت دیواری آوردند و به ما تحویل دادند. با دریافت ساعت، برق شادی در چشمان تک تک بچه ها درخشید و همه زیر لب زمزمه می کردند که الحمدالله! باطری هم رسید. بچه ها خیلی خوشحال شده بودند و سر از پا نمی شناختند.

پس از خروج نگهبان ها، ساعت را پایین آوردیم و با کمال تعجب دیدیم که نوع باطری آن با باطری های کهنه ای که ما داشتیم مشابه است. بلافاصله آنها را عوض کردیم. چند روز بعد ساعت خوابید. به نگهبان ها اطلاع دادیم که باطری ساعت تمام شده و باید عوض شود. آنها از اینکه باطری ساعت به این سرعت تمام شده بود تعجب کردند!

به هر حال باطری ها را عوض کردند؛ اما این بار یک نوع دیگری دادند. خوشبختانه باطری سوخته ی مشابه آنها را نیز داشتیم و پس از مدتی دوباره آنها را عوض کردیم. و مجدداً درخواست باطری برای ساعت کردیم. پس از مدتی نگهبان ها به ما شک کردند و دیگر باطری ندادند. ما که با چندین بار تعویض باطری ها مقداری نیرو ذخیره کرده بودیم، تا مدتی خودکفا شده بودیم.

* سایت جامع آزادگان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس